یادتان باشد لباس مشکیم را تا کنید
گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید
کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما
خرجیم را نذر خرج ظهر عاشورا کنید
هم کفن دارم، و هم قومی که دفنم می کنند
پس فقط هنگام دفنم یاد آن آقا کنید
از صدای ناله ها و گریه های مادرم
بیشتر یاد غم صدیقه ی کبرا کنید
مرگ من آمد، ولی آقا نیامد، حیف شد!
فرصت دیدار را شاید شما پیدا کنید...
دل نوشت :
ترسم که شعر سنگ مزار من این شود
این هم جمال یوسف زهرا ندید و رفت...
گریه آبی است که این کدورت ها و کثافت ها را می شوید و تو را به فطرت الهی خویش رجوع می دهد و دیگر باره اهل ولایت می شوی.
بگذار ما را اهل گریه بخوانند...
اگر آنها بدانند که در این گریه ها چه قدرتی نهفته است، خواب آنان حرام خواهد شد.
و به راستی اگر خداوند گریه را به انسان نبخشیده بود، هیچ چیزی نمی توانست کدورتی را که با گناه بر آیینه ی فطرتش می نشیند، پاک کند.
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
نا خود آگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه مان گل دارد؟
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد
جمکران نقطه ی امید جهان شد که در آن
هر چه دل، سمت شما دست توسل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد
(کتاب طوفان واژه ها / سید حمید رضا برقعی)
اصلا حسین جنس غمش فرق میکند
این راه عشق، پیچ و خمش فرق میکند!
اینجا گدا همیشه طلبکار میشود
اینجا که آمدی کرمش فرق میکند!
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده محتشمش فرق میکند!
صد مرده زنده میشود از ذکر یا حسین
عیسای خانواده دمش فرق میکند!
از نوع ویژگی دعا زیر قبهاش
معلوم میشود حرمش فرق میکند!
تنها نه اینکه جنس غمش، جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق میکند!
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق میکند!
من از "حسینُ منّی" پیغمبر خدا
فهمیدهام حسین همهاش فرق میکند!
شاعر: علی زمانیان
***
امسال که نشد...
اما دعا کنید که سال دیگه مولا ما رو هم دعوت کنه...
به نام خدا، به یاد خدا و برای خدا
سلام علیکم همسنگر!
میدانی که جبهه مقدس است و ورود به آن مقدماتی دارد...
وضوی قربت گرفته ای؟
لباس بصیرت به تن کرده ای؟
ماسک تقوایت را که یادت نرفته است؟
راستی قطب نمای ولایتت را آورده ای؟ اینجا زیاد به آن احتیاج داری
من هم همسنگر جدیدتان هستم و مثل شما برای سربازی آمده ام
طلبه ی تازه واردی که دلش برای مولایش پر می کشد.
اصلا نمی داند چه شد که فرمانده او را هم انتخاب کرد.
آخر می گویند: مولا خود سربازانش را گلچین می کند.
وقتی دفتر چه ثبت نام را خواندم و شرایط را دیدم،با خود گفتم:حوزه رفتن که کاری ندارد!!!حتما قبول می شوم.
به این حرف خود ایمان داشتم و خود را در جمع طلاب می دیدم تا زمانیکه این جمله را شنیدم.
دوستی می گفت:اگر مولا خود انتخابمان کند،لایق حضور خواهیم شد...
تا این جمله را شنیدم دلم لرزید.
آخر خودم خوب می دانستم با دل آقایم چه کرده ام؟
خوب می دانستم دلیل گریه های نیمه شبش منم...
حالا چه باید کرد؟اگر مولا نپذیردم چه؟
خدایا مگر نگفته ای آبروی بنده ات را نمی بری؟حال من چه کنم؟...
که خدا را شکر به خیر گذشت و ما هم با لطف خدا و عنایت مولا مجوز ورود به مدرسه ی مقدس امام زمان علیه السلام را گرفتیم
آه از این غفلت و بی معرفتی...
با خود می گویم:سعادت را نصیبت کردند و پذیرفته شدی.فهمیدی که مولایت هنوز هم به بازگشت صادقانه ات امید دارد
اما با آن شب ها که تو در خواب غفلت بودی و مولایت برای آمرزش گناهانت اشک می ریخت و می فرمود:خدایا به من مهدی ببخشش. چه میکنی؟با محاسن سیاهی که تو و اعمالت سفیدش کردید چه می کنی؟
مولا که از دیگران انتظاری ندارد.
آقایمان که از جوانان مسیحی و یهودی و زردشتی و... انتظار ندارد که به یاد او باشند و به همه بفهماند بی امام زمانشان چه دارد بر سر دنیا می آید
بچه شیعه ی امام زمان!
تمام امید مولا به بیداری من و توست...
میدانی امید ارباب را نا امید کردن یعنی چه؟
یعنی من و تو هم چون کوفیان به درد حسین زمانمان نخورده ایم مسلمان!
به فدای اشک چشمتان مولای من!
خدای من! معبود من! همه چیز من!
ای نهایت آرزوهایم!
می خواهم قولی بدهم
قولی که مثل هیچکدام از قول های قبلیم نیست
قولی که اراده ای استوار می طلبد
قولی که می خواهم چون شهدا تا آخرین قطره ی خونم پای آن بایستم ان شاء الله
می خواهم برایتان فاطمه باشم
میخواهم افسر جوان جنگ نرم مولایم باشم
بی بی جان!می گویند شما مادر معنوی همه ی ما هستید
مادر عزیزم!برای من و همسنگر هایم دعا کنید
پس باز هم به نام خدا، به یاد خدا و برای خدا